کوچه باغ های بیقراری

وقتی صدای آسمونی تو  توی کوچه باغهای بیقراری می پیچه

کیستی

تو ای همدم تنهایی 

                       همرنگ آسمان آبی من    

                                                   همدل دریایی نیلی من     

همراز ستاره های آسمان    

چشمهای عسلی تو به ستاره ها

نه !!

ستاره ها به چشمان تو خیره شده اند

محو تماشای کسی شده اند که روزگاری پیش آنها بود و روزگاری دیگر نیز پیش آنها برخواهد گشت

و چه زیباست

 بازگشت به زیبایی تمام    با زیبایی تمام

هنوز نشناختمت

می بینمت هر روز    همیشه     تا تقویم های ورق نخورده

در کجا ؟!!

در جایی که من هستم     وجود دارم      و    تو هستی و  وجود داری

و آنجا بینهایتی است برای دو خط موازی .

اقاقی واسه هر کی که قدرشو بدونه

کجای این جنگل شب پنهون می‌شی خورشیدکم
پشت کدوم سد سکوت پر می‌کشی چکاوکم

چرا بمن شک می‌کنی من‌که منم برای تو
لبریزم ازعشق تو و سرشارم ازهوای تو

دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقم رو
پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هق هقم رو

سفرنکن خورشیدکم ترک نکن منو نرو
نبودنت مرگ منه راهی این سفرنشو

نزارکه عشق من و تو اینجا به آخر برسه
بری تو و مرگ من از رفتن تو سر برسه

نوازشم کن و ببین عشق می‌ریزه از صدام
صدام کن و ببین که باز غنچه میدن ترانه‌هام

اگرچه من به چشم تو کمم قدیمیم گُمم
آتشفشان عشقم و دریای پر تلاطمم

گریه نمی‌کنم نرو
آه نمی‌کشم، بشین
حرف نمی‌زنم بمون
بغض نمی‌کنم، ببین
                                               چکاوک

تلخ و شیرین

شیرین من تلخی نکن با عاشق
تموم میشن گم میشن این دقایق

دنیای ما مال من و تو این نیست
رو کوه دیگه فرهاد کوه کنی نیست

یه روزی میاد که نمیدونیم کی هستیم
یار کی بودیم و عشق کی بودیم و چی هستیم

شیرین شیرینم واسه تو شدم یه فرهاد
شیرین شیرینم نده زندگیمو بر باد

من نمیگم فرهاد کوه کنم من
تیشه به کوهها که نمیزنم من

عاشق تو بی تو به کوه نمیره
وقتی نباشی تو خودش میمیره

آهنگ شیرین شیرین از داریوش

شعر سقوط از داریوش

وقتی که گل در نمیاد
سواری اینور نمیاد
کوه و بیابون چی چیه

وقتی که بارون نمیاد
ابر زمستون نمیاد
این همه ناودون چی چیه

حالا تو دست بی صدا
دشنه ی ما شعر و غزل
قصه ی مرگ عاطفه
خوابای خوب بغل بغل

انگار با هم غریبه ایم
خوبیه ما دشمنیه
کاش من و تو می فهمیدیم
اومدنی رفتنیه

کسی حرف منو انگار نمی فهمه
مرده زنده , خواب و بیدار نمی فهمه
کسی تنهاییمو از من نمی دزده
درده ما رو در و دیوار نمی فهمه

واسه ی تنهاییه خودم دلم می سوزه
قلب امروزیه من خالی تر از دیروزه

سقوط من در خودمه
سقوط ما مثل منه
مرگ روزای بچگی
از روز به شب رسیدنه

نزدیک ترین نقطه به خدا

نزدیک ترین نقطه به خدا هیچ جای دوری نیست.

نزدیک ترین مکان به خدا نزدیک ترین لحظه به اوست وقتی حضورش را درست توی قلبت حس میکنی , آن قدر نزدیک که نفست از شوق و التهاب بند می آید.

آنقدر هیجان انگیز که با هیجان هیچ تجربه ای قابل مقایسه نیست.تجربه ای که باید طعمش را چشید.

اغلب همان لحظه که گمان میکنی در برهوت تنها ماندی درست همان جا که دلت سخت میخواهد او با تو حرف بزند, همان لحظه که آرزو داری دستان پرمهرش را بر سرت بکشد,همان لحظه نورانی که از شوق این معجزه دلت میخواهد تا آخر دنیا از ته دل و با کل وجودت اشک شوق شوی  و تا آخرین ذره وجود بباری.

نزدیک ترین لحظه به خدا میتواند در دل تاریک ترین شب عمر تو رخ دهد یا در اوج بزرگ ترین شادی دلخواسته ات.میتواند درست همین حالا باشدو زیبا ترین وقتی که میتواند پیش بیاید همان دمی است که برایش هیچ بهانه ای نداری.

جایی که دلت برای او تنگ است.زیباترین لحظه عمر و هیجان انگیزترین دم حیات همان لحظه باشکوهی است که با چشم خودت خدا را ببینی. درست همان لحظه که میبینی او با همه عظمت بی کرانش در قلب کوچک تو جا شده است.

همان لحظه که گام گذاشتن او را در دلت حس و نورانی و متعالی شدن حست را درک میکنی.آن لحظه که می بینی آن قدر این قلب حقیر ارزشمند شده است که خدا با همه عظمت بیکرانش آن را لایق شمرده و برگزیده.

و تو هنوز متعجب و مبهوتی که این افتخار و سعادت آسمانی چگونه و از چه رو از آن تو شده است.