اکنون که هر بهاران جنگل ها سرسبز می شوند و جاودانه زندگی را از سر می گیرند ما هم دل قوی کنیم و از آنان سرمشق بگیریم
طعم لذات گذشته را بچشیم و به دیگران بچشانیم تا خوشی های جهان رابخیلانه برای خود نخواسته باشیم از این پس باید در هر مرحله از زندگی راه و رسم شاد بودن و نشاط انداختن را بیاموزیم.
ولی من این سعادت را نمی یابم زیرا وقت خویش راباید با آنان که قدر خوشی رامی دانند به سر برد.
وقتی صدای آسمونی تو در خاموشی شب های زیبا طنین می افکند تو ای نغمه پرواز گشوده بال آسمان تنهایی من خبر نداری که من چشم به دنبال تو دارم .
نمیدانی که گوش من چه سان در زیر درختان غرق شنیدن صدای شیرین تو شده است تا از باده این آهنگ سحر آمیز سرمست شود .
از بیم خاموش کردن صدای آسمونی تو جرئت آن را که نفس برلب آرم یا قدم بر برگ خشکی نهم ندارم .
چشمه ساری برای برکنار زدن سنگی که راه برآن بسته است در زیر خزه ها آوایی سر می دهد این نوای موسیقی که از گلوی تو برمی خیزد فقط شایسته آن است که به سوی آستان خداوند بالا رود .
پرنده خوش آهنگ که چنین نغمه سر دادی
صدایت را با صدای من درآمیز زیرا یک گوش واحد است که این هر دو صدا را می شنود اما آوای سبک و لطیف تو زود تر از نیایش من سوی آسمانی که در انتظار آن است بالا می رود این صدا طنینی است که سراپای آن را محبت خلوص پدید آورده زمزمه آن سوزان و خدایی است
و
سرودی مقدس است که ما
با شنیدن صدای نارسای خود احساس می کنیم یا اشکی در دیدگانمان می لرزد و یا غمی در گلویمان می فشارد .